کد مطلب:88597 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:337

قیافه ی پرهیزگاران











(ینظر الیهم الناظر فیحسبهم مرضی و ما بالقوم من مرض و یقول: قد خولطوا و قد خالطهم امر عظیم)

ترجمه: بیننده وقتی به قیافه ی پرهیزگاران نظر می كند، آنها را مریض می پندارد، ولی هیچ مرضی در وجود آنها نیست و آن بیننده گوید: آنها دیوانه شده اند، در حالی كه اندیشه ای بس بزرگ آنان را به این وضع درآورده است.

شرح: از بس خوف بر پرهیزگاران مستولی شده و آنها را به عبادت كشانده، اجسام آنها نحیف و رنگهای آنها زرد شده به طوری كه وقتی آنها را می بینند، تصور می كنند، افراد مریضی هستند، در حالی كه اگر انسانهای سالمی وجود داشته باشد، آنها هستند، مردم به هم می گویند اعمال و رفتاری كه اینها انجام می دهند، به انسانهای متعارف و سالم شبیه نیست، اینها از نظر روانی مریضند، ولی آنها دیوانه ی عالم دیگری هستند، روان آنها با عالم ماده و كثیف هم سنخ نیست، آنها توجه به ملا اعلی دارند، آنها زندان شدگان در این بدنهای لاغرند، اگر این دیوانگی است، صدر رحمت بر آن!


دشمن جان من است
عقل من و هوش من


كاش گشوده نبود
چشم من و گوش من

[صفحه 98]

اعمال و رفتار این عاشقان در منطق دنیا پرستان به هیچ وجه قابل توجیه نیست، آنها كشش درك این عاشقان را ندارند، و از این روی آنها را دیوانه می پندارند، در شب كه همه به خواب ناز فرو رفته اند، شب زنده داری و عبادت و راز و نیاز در منطق بیخردان، بی خردی است. می گویند مگر انسان عاقل هم با خود چنین می كند، در حالی كه اگر چشم بصیرت داشتند می دیدند خودشان هزارها بار بدتر برای امور دنیوی خود تلاش می كنند و تا پای جان و هلاكت به دنبال مال و جاه و منال هستند.

یكی از خادمان حرم مطهر امیرالمومنین (ع) نقل كرده بود كه طبق معمول ساعتی قبل از طلوع فجر برای روشن كردن چراغهای حرم مطهر بدان جا رفتم، ناگهان از طرف پائین پای حضرت امیر صدای گریه ای شنیدم و شگفت زده شدم كه معمولا این وقت شب زوار به حرم مشرف نمی شوند، وقتی آهسته آهسته پیش رفتم، دیدم مرحوم شیخ انصاری است كه صورتش را بر ضریح مقدس گذاشته و مانند مادر جوان مرده می گرید و با زبان دزفولی با سوز و گداز می گوید «آقای من، مولایم، ای اباالحسن، یا امیرالمومنین، این مسوولیتی كه اینك به دوشم آمده، بس خطیر است و مهم، از تو می خواهم مرا از لغزش و اشتباه و عدم عمل به وظیفه مصون داری، و در طوفانهای حوادث ناگوار همواره راهنمایم باشی و الا از زیر بار مسوولیت- رهبری و مرجعیت- فرار خواهم كرد و آن را نخواهم پذیرفت.»[1] آری مثل شیخ انصاریها مزه خوف را چشیدند و به مقصد رسیدند.


صفحه 98.








  1. مقدمه ی مكاسب كلانتر، جلد 1، صفحه 123، به نقل از سیمای فرزانگان، جلد 3، صفحه 137.